داستان های پند آموز (1)
داستان جالب بهلول و شکستن سر استاد
روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید : من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم !
یک اینکه می گوید :خداوند دیده نمی شود پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
دوم می گوید :خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد(ادامه مطلب)
موضوعات: متفرقه,
برچسب ها: داستان , پند , داستانه های کوتاه , بهلول , استاد , امام صادق , داستان جوانی با چاقو , داستان جالب بهلول و شکستن سر استاد , داستان های پند آموز , داستان های مذ ,
[ بازدید : 896 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
ادامه مطلب